بعد از شما به سایه ما تیر می زدند زخم زبان به بغض گلو گیر می زدند
پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت آنانکه خیمه گاه مرا تیر می زدند
این مردمان غریبه نبودند ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می زدند
غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی شیر می زدند
ماندند در بطالت اعمال حج شان محرم نگشته تیغ به تقصیر می زدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سینه زن هم ماه و سال بعد تو زنجیر می زدند
از حلقهای تشنه صدای اذان رسید در آن غروب که سرت بر سنان رسید
(غزوه)